داستان این فیلم در مورد فردی به نام کلارا میباشد. کلارا در هنگام جشن کریسمس یک فندقشکن چوبی که به شکل انسان است را از پدربزرگش هدیه میگیرد و والدینش تاکید میکنند که در مراقبت از این فندقشکن منحصر به فرد کوشا باشد. همان شب در طی اتفاقاتی این فندقشکن عروسکی باعث میشود کلارا وارد دنیای اسرارآمیز و عجیب و غریبی شود و…
سال 1942. آمریکا به تازگی وارد جنگ جهانی دوم شده، و "استیو راجرز" (کریس ایوانز) که در امتحان ورودی ارتش قبول نشده است، در کمال نا امیدی به سر می برد. اما وقتی که او برای یک پروژه سری داوطلب می شود، همه چیز تغییر می کند. او تحت یک آزمایش فوق سری قرار می گیرد، و ناگهان بدن ضعیف او به طرزی باورنکردنی قدرتمند می شود...
"لورانس تالبوت" که پس از وقایع دوران کودکیاش و مرگ مادرش، مدت زیادی از خانواده و سرزمین مادری خود دور بوده پس از شنیدنِ خبر ناپدید شدن برادرش به خانه باز میگردد تا در جستجوی برادرش کمک کند. اما در همین حین متوجه می شود که دهکده در خطر است و هر شب هنگامیکه ماه کامل می شود موجودی درنده مردم را به قتل می رساند و...
هشت سال پس از حوادث پارک ژوراسیک، دکتر «آلن گرانت» به زندگی عادی خودش پرداخته و بدور از هر دایناسور زنده ای مشغول انجام تحقیقات روی فسیلهای دایناسورها است. اما متاسفانه کمبود پول برای تحقیقات باعث می شود که پیشنهاد یک بازرگان ثروتمند به نام «پائول کربی» را برای انجام یک پرواز کوتاه روی جزیره سورنا که دومین مرکز تحقیقاتی روی دایناسورها است را بپذیرد. چیزی که دکتر گرانت نمی داند اینست که کربی نیاز به کمک یک متخصص دایناسورها دارد تا به او و همسرش کمک کند که پسر 14 ساله شان اریک را که با پاراگرایدل در جزیره سقوط کرده نجات دهند.
در سال 1950 در شهری که تمام اهالی آن در یک معدن زغال سنگ کار می کنند، پسری بنام «هومر هیکام» (جیک گیلنهال) تنها انتخابی که برای شغل آینده اش دارد این است که همانند پدرش در معدن کار کند. اما در اکتبر 1957 که اولین ماهواره به فضا پرتاب می شود، همه چیز برای هومر تغییر می کند...
دو بچه به نام های "جودی" و "پیتر" بازی سحرآمیزی را در خانه ای متروکه پیدا می کنند و مشغول بازی می شوند. ناگهان "آلن" (رابین ویلیامز)؛ مرد بالغی که وقتی دوازده ساله بوده این بای را کرده و از آن موقع تا به حال در آن گیر کرده است، از داخل آن بیرون می آید. تنها امید رهایی "آلن" این است که بتواند بازی را تمام کند.
"هاوارد هوگز" شروع به ساختن موشکی استثنایی می کند. او با اختراع این موشک ما فوق تصور تبدیل به یک ابر قهرمان می شود. او برای پرواز دادن این موشک کارهای بسیاری انجام داده اما در عوض تلاشش به ثمر نشسته است...
در سالهایی خیلی دور در کهکشانی خیلی دور آزادی خواهان در حال مبارزه با امپراطوری دیکتاتوری فضایی هستند. در همین فاصله «پرنسس لیا» ( فیشر ) اسیر معاون امپراطور میشود که «دارت ویدر» نام دارد. لیا مخفیانه 2 روبات را همراه با پیامی به سیاره ی تاتوین می فرستد و این 2 روبات به دست پسری به اسم «لوک» ( همیل ) می افتند و لوک همراه با «اوبی وان کنوبی» و 2 روبات، و خلبانی شیاد به اسم «هان سولو» ( هریسون فورد ) برای نجات لیا اقدام می کنند...