یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند...
مردم فقیر یک دهکده که مدام توسط راهزن ها مورد هجوم قرار می گیرند، از یک سامورایی درخواست کمک می کنند. او 6 سامورایی دیگر را جمع می کند و آن ها به مردم دهکده می آموزند که چطور از خودشان دفاع کنند و در ازای آن، مردم روزانه سه وعده غذایی مختصر به آن ها می دهند. داستان زمانی به اوج خود می رسد که 40 راهزن به دهکده حمله می کنند و...
زنی پنجاه ساله که دیگر نمیتواند مردان را جذب کند به زندگی غم انگیز خود نگاهی می اندازد. زمانی که "اوهارو" در دربار امپراطوری قرار داشت عاشق مردی پائینتر از سطح خود می شود. رابطه آنها آشکار شده و "اوهارو" با همراه خانواده اش تبعید می شوند. برای او اتفاقات بعدی زندگی همراه با تحقیر به ارمغان می آورند...
«کنجى واتانابه» ( شیمورا )، کارمند قدیمى بخش بایگانى شهردارى، در مىیابد که به سرطان معده مبتلا شده و بیش از شش ماه دیگر زنده نمیماند. او ابتدا میخواهد تا از آخرین روزهاى زندگی اش لذت ببرد، اما این بی فایده است و « واتانابه » میمیرد. در مراسم یادبودش، روشن میشود که پیش از مرگ یک زمین بازى براى بچه هاى محله ساخته است.