خلاصه داستان
کبیر ریشی و همسرش جیوتی به همراه فرزندانشان جانوی و دروو در دهرادون، اوتاراکند زندگی می کنند. آنها برای تعطیلات قصد دارند به خانه ی روستایی شان بروند. در میان راه، آنها در کنار یک غذاخوری کنار جاده توقف می کنند و با مردی میانسال مرموز آشنا می شوند که خود را ونراج کاشیاپ معرفی می کند.