در طول جنگ جهانی دوم در لندن، پسری 9 ساله به نام جرج توسط مادرش ریتا، برای فرار از بمباران به یک روستا فرستاده میشود. اما جرج که پسری سرکش میباشد، مصمم است نزد خانوادهاش بازگردد. حال او سفری خطرناک را برای بازگشت به خانه آغاز میکند، در حالی که مادرش ریتا به دنبال او میگردد و…
هدلی و الیور در پرواز از نیویورک به لندن شروع به عاشق شدن یکدیگر کردند. احتمال یافتن دوباره یکدیگر غیرممکن به نظر می رسد، اما عشق - و لندن - ممکن است راهی برای سرپیچی از شانس داشته باشند.
ابنیزر اسکروج عبوس و بداخلاق با اینکه ثروت زیادی دارد بسیار خسیس است و با اطرافیانش رابطه خوبی ندارد، در شب کریسمس آقای اسکروج سه روح را ملاقات میکند و آنها او را به محله فقیرنشین شهر میبرند تا مشکلات مردم را ببیند و پشت سر گذاشتن این ماجرا باعث تحول در شخصیت و اخلاقش میشود.