سه خواهر خانواده ی مرفه «جوردن»، کماکان در پی سعادت و خوشبختی خویش هستند و در این بین، پدر و مادرشان نیز به این نتیجه رسیده اند که سال های طلایی موعود، آن سال هایی نیستند که فکرش را می کرده اند...
"جف لبوفسکی" (جف بریجز) آدم بی کار و بی عاری است که در لس آنجلس زندگی یک نواختی دارد تا اینکه یک روز او را با یک "لبوفسکی" میلیونر اشتباه می گیرند و...
دکتر «جوآن تورنتن هاردینگ» (هانت) در اوکلاهما با همسر سابقش، «بیل هاردینگ» (پاکستن) برخورد می کند. آنان درباره ی گردبادهای عظیم تحقیق می کنند؛ گردبادهایی که نزدیک بیست سال قبل هنگامی که «جو» پنج ساله بود، پدرش را به کام خود فرو برده بود.
“سالی” مردی شصت ساله که به صورت پاره وقت کار می کند،در زندگی اش همیشه از مسئولیت پذیری دوری کرده است.او سالهاست به همسر سابق خود حرف نزده،در یکی از اتاقهای خانه معلم کلاس هشتم خود زندگی می کند و به “توبی” زنی متاهل که نصف او سن دارد علاقه ای دارد.یک روز او با پسر خود برخورد کرده و متوجه می شود نوه ای دارد که از وجودش بی خبر بوده و…
“آدامز هانتر” (با بازی رابین ویلیامز) جوانی ناآرام است که در یک کالج پزشکی مشغول تحصیل می شود، او شیوه ی رسمی و برخورد سرد و حرفه ای پزشکان با بیماران را نمی پسندد و معتقد است که بیماران در رابطه ای این چنین با پزشکان، بهبود نمی یابند. او پس از اخذ مدرک و شروع طبابت، رابطه ی عاطفی و درمان روحی را نیز با تجویز دارو هم راه می کند و حتی گاهی اوقات به لودگی برای بیماران روی می آورد که خشم و مخالفت مقامات بالاتر در سازمان نظام پزشکی را برمی انگیزد و…